شایان بهترین هدیه خدا

یادداشتهای روزانه مامان شایان

شایان بهترین هدیه خدا

یادداشتهای روزانه مامان شایان

هر روزمون روز عشقه

  فکر میکنم دو سال پیش بود که از تلویزیون شنیدم روز ازدواج حضرت علی (ع)با حضرت فاطمه(س) ،یکم ذی الحجه ،۱۰ آذر، روز عشق نام گذاری شده یه جور رنگ اسلامی-دینی دادن به جشن ولنتاین و اینکه بالاخره دیدن نمی شه جلوی این شور و ول وله ی رسیدن ۱۴ فوریه رو گرفت (مثل عربستان سعودی)...البته بعد از اون دیگه ندیدم صدا و سیما تبلیغاتی برای جا انداختن این روز انجام بده... به نفع مغازه دارها هم هست خلاصه توی این دوره ی کسادی فروششون روزهای مناسبتی رونق میگیره، به قول یکی از دوستام که خانوادگی از اصناف عطر فروشان هستن "این روز بره کشونه" 

از طرفی دارم به این فکر میکنم که مگه ما یا جوونهای ما تفریحشون چیه، آخه تلویزیون و ویندوشاپینگ و پرسه زدن توی خیابونها هم شد تفریح. 

شنیدم که در 189 کشور جهان، ایران از نظر شاد بودن مردم در رده صدم قرار داره .  

البته بگذریم که ما ایرانیها اساسا سخت می خندیم و اهل عرفان و فلسفه و حکمت هستیم یا اداشو در میاریم. ....

ادامه مطلب ...

آب رو آتیش

اگه دچار سوزش معده شده اید و اسید معدتون زیاد ترشح میکنه و این یک بیماری مزمن برای شما نیست ،حتما خوردن آب جوش رو امتحان کنید البته نه اونقدر جوش که دهنتون هم بسوزه و حالا بیا و درستش کن. 

برای من که مثل آب روی آتیش بوده .

جیر

دو روزی هست که شایان سرماخوردگی ویروسی گرفته و خیلی سرفه میکنه . 

اینجور وقتها اشتهای چندانی به غذا نداره و کار منو سخت میکنه چون اصلا نمی ذاره بهش شربت بدم ....سعی کردم بریزمش تو ی آب میوش ولی وقتی فهمیده طعم آب میوه تغییر کرده وانگار کاسه ای زیر نیم کاسس دیگه به این راحتی ها آب میوه هم نمی خوره اما خود میوه رو خوب میخوره..همیشه به خوردن میوه بیشتر از غذا علاقه نشون میده که البته خودش خیلی خوبه. 

برای شایان 4 نوع بیشتر میوه نداریم ......ا =انگور....جیب =سیب...مووج=موز ... به بقیه میوه ها هم میگه ایوو  

 دیروز هر وقت میگفتم ...یبا به به... میگفت ....نه....جیر....خلاصه فقط شیر خوب خورد ...  

آش ساده ای که براش درست کرده بودم خودم مجبور شدم بخورم 

مثلا شربتهایی که میخوره قراره خواب آور هم باشه ولی فکر کنم الکیه .... ساعت یازده و نیم اراده کرد نون با ادل(عسل) و البته جیر بخوره وساعت 12شب با زور خوابید.

نه....جم...باجی...

وقتی به مامانم زنگ زدم تا حالشوبپرسم صداش میومد...مامان جونینو...مامانم گفت بیا با مامی جون صحبت کن...نه جونی  ... بیا ...نه جم...(یعنی نمی خوام جمش کن) ....خلاصه نیومد و دوید دنبال بازی یا به قول خودش باجی. 

از اونجایی که من هفته ای سه روز کار می کنم مجبورم تا وقتی که شایان برای رفتن به مهد کودک آماده نشده روی کمک مامانم و مادر شوهرم حساب کنم و الحق والانصاف که اونها هم چیزی کم نذاشتن و حمایتم کردن تا آلان یک هفته در میون سه روز  پیش مامانم و سه روز هم میگذارمش  پیش مادر شوهرم. وقتی  پیش مادر شوهرمه  شبها وقتی شوهرم از سرکار برمیگرده ، میارتش خونه اما چون خونه مامان اینها دوره و ترافیک کشنده، شایان تا حتی سه شب و سه روز میبینی خونه مامانم اینها مونده. این وسط دلتنگیش برای ماست چون به شایان که خوش میگذره....بابا اده (با فتحه روی ا و د) یعنی بابا حسن.... حسابی در اختیارشه باهاش باجی میکنه ...میبرتش دد ...مامان اده (با فتحه روی ا و د) یعنی مامان مهوش و دایی هم که در خدمت..  

این دفعه جعبه ابزارش رو هم با خودش برده تا فن کویل های خونه بابا اده رو تعمیر کنه....