شایان بهترین هدیه خدا

یادداشتهای روزانه مامان شایان

شایان بهترین هدیه خدا

یادداشتهای روزانه مامان شایان

پاییز نامه

میگن پاییز سلطان فصلهاست، ولی وقتی توی یه آپارتمان کوچیک توی یه برج چند ده واحدی زندگی میکنی، وقتی از شیشه ها به بیرون نگاه میکنی بازم برج میبینی، چقدر این سلطانیت پاییز رو میشه حس کرد؟  

باید شانس بیاری تا یه ضلع خونت رو به فضای سبزی باشه، اونوقته که یه روز صبح که از خواب پامیشی پرده اتاقتو که کنار زدی اولین شکوفه ی رو درختی تو رو عاشق میکنه، روز دیگه چمن های سرسبز و درختهای سبز پوش به تو انرژی میده... بعد خودتو مقابل یک تابلوی زیبایی از رقص رنگها در کشاکش باد و برگ میبینی... وای از اون صبحی که بلند بشی و نقره ای فرش طبیعت رو ببینی، دلت میخواد بپری بیرون و روی این فرش قلت بزنی دور خودت بچرخی و فریاد شادی سر بدی.  

با وجود مه غلیظ خاکستری همیشگی بهتره زحمت رصد کوه و آسمونو به خودت ندی حتی شاید به ندرت بتونی ده تا نفس عمیق بکشی اصلا اگه اینطور بشه ریه هات تعجب میکنن...بیایید از بحث قدیمی آلودگی هوا بگذریم....  

واااااااااااااااای خدای من .......... آلان که از پنجره بیرون رو نگاه کردم دیدم که داره برف میاد و این اولین بارش برف امساله که دارم میبینم .... خدایا شکرت ...  

هر لحظه هم شدتش بیشتر میشه 

یعنی فردا همه جا سفید پوشه.... فکر نمی کنم چون هنوز زمین گرمه 

 

خوب مثل اینکه زیادی جو گیر شدم .... داشتم چی میگفتم ...

ادامه مطلب ...

شایان نامه ی 22 ماهگی

 وجووجی (یک کلمه ی منحصر بفرد شایانی) = لوبیا  

پرتالا poortala = پرتقال 

 پایی paee = پنیر  

آبیه abayah = آب میوه  

چاچا cha cha = چایی 

جی دوو = گردو 

ایجوری = اینجوری 

اوجا = اونجا 

جوولا = کلاه 

اتاق atagh = اتاق  

جیب = سیب

دمنی damanee = سیب زمینی

سوبا = سفره 

جمنونی jamanooni= فعل جمع کردن 

ویلو ، ویلونی viloo ، viloonee  = ولو کردن 

بلی = بله  

اجل  ajal = عسل 

سی = سه 3  

22 ماهگی 

کیتاب = کتاب 

اوه اوه  oowah oowah = خیلی زیاد 

آبوو Aboo = آبی 

 لا لا = خواب

حولا = حوله

جی می = کشمش ، زرشک 

یب yob = رب 

دد = بیرون 

بی یون = بیرون 

دیت = کیک

مدیریت و مهندسی

امیدوارم از داستانک زیر لذت ببرید من که وقتی خوندم کلی حال کردم ...

.

مردی که سوار بر بالن در حال حرکت بود ناگهان به یاد آورد قرار مهمّی دارد؛ ارتفاعش را کم کرد و از مردی که روی زمین بود پرسید:

"ببخشید آقا ؛ من قرار مهمّی دارم ، ممکنه به من بگویید کجا هستم تا ببینم به موقع به قرارم می رسم یا نه؟"

مرد روی زمین : بله، شما در ارتفاع حدودا ً ۶ متری در طول جغرافیایی "۱٨'۲۴ ۸۷o و عرض جغرافیایی "۴۱'۲۱ ۳۷o هستید.

مرد بالن سوار : شما باید مهندس باشید.

مرد روی زمین : بله، از کجا فهمیدید؟؟"

مرد بالن سوار : چون اطلاعاتی که شما به من دادید اگر چه کاملا ً دقیق بود به درد من نمی خورد و من هنوز نمی دانم کجا هستم و به موقع به قرارم می رسم یا نه؟"

مرد روی زمین : شما باید مدیر باشید.

مرد بالن سوار : بله، از کجا فهمیدید؟؟؟"

مرد روی زمین : چون شما نمی دانید کجا هستید و به کجا میخواهید بروید. قولی داده اید و نمی دانید چگونه به آن عمل کنید و انتظار دارید مسئولیت آن را دیگران بپذیرند.