وقتی به مامانم زنگ زدم تا حالشوبپرسم صداش میومد...مامان جونینو...مامانم گفت بیا با مامی جون صحبت کن...نه جونی ... بیا ...نه جم...(یعنی نمی خوام جمش کن) ....خلاصه نیومد و دوید دنبال بازی یا به قول خودش باجی.
از اونجایی که من هفته ای سه روز کار می کنم مجبورم تا وقتی که شایان برای رفتن به مهد کودک آماده نشده روی کمک مامانم و مادر شوهرم حساب کنم و الحق والانصاف که اونها هم چیزی کم نذاشتن و حمایتم کردن تا آلان یک هفته در میون سه روز پیش مامانم و سه روز هم میگذارمش پیش مادر شوهرم. وقتی پیش مادر شوهرمه شبها وقتی شوهرم از سرکار برمیگرده ، میارتش خونه اما چون خونه مامان اینها دوره و ترافیک کشنده، شایان تا حتی سه شب و سه روز میبینی خونه مامانم اینها مونده. این وسط دلتنگیش برای ماست چون به شایان که خوش میگذره....بابا اده (با فتحه روی ا و د) یعنی بابا حسن.... حسابی در اختیارشه باهاش باجی میکنه ...میبرتش دد ...مامان اده (با فتحه روی ا و د) یعنی مامان مهوش و دایی هم که در خدمت..
این دفعه جعبه ابزارش رو هم با خودش برده تا فن کویل های خونه بابا اده رو تعمیر کنه....
آخی نازی ... شبیه کیه ؟؟ شما یا بهزاد ؟؟؟ عکسش رو برام بفرست ... خوشحال می شم ببینمش. از طرف من هم ببوسش.
بیشتر به بهزاد رفته .
یکی از کارهایی که میخوام انجام بدم اضافه کردن عکس به پستهامه ولی من که مثل شما در امر وبلاگ متخصص نشدم ...تازه کارم ..
ایشالله یه روز نی نی شما رو ببینیم یا حداقل عکسشو .
ممنون
این طرز حرف زدن بچه ها محشره خیلی دوست داشتنی است
انشااله دامادیش
ایشاله دست به شما باشه