داستان کوتاهی که در ادامه میخوام بیارم پیام مهمی داره که من خودم سعی میکنم آویزه گوشم باشه و خواهش میکنم شما دوستان هم حوصله کنین، حتی اگه براتون تکراریه، تا آخر بخونین....ضرر نمیکنین؛
معلمی با جعبهای در دست وارد کلاس شد و جعبه را روی میز گذاشت. بدون هیچ کلمهای، یک ظرف شیشهای بزرگ و چند سنگ بزرگ از داخل جعبه برداشت و تا جایی که ظرف گنجایش داشت سنگ بزرگ داخل ظرف گذاشت.
سپس از شاگردان خود پرسید: آیا این ظرف پر است؟
همه شاگردان گفتند: بله.
سپس معلم مقداری سنگریزه از داخل جعبه برداشت و آنها را به داخل ظرف ریخت و ظرف را به آرامی تکان داد. سنگریزهها در بین مناطق باز بین سنگ های بزرگ قرار گرفتند. این کار را تکرار کرد تا دیگر سنگریزهای جا نشود.
دوباره از شاگردان پرسید: آیا ظرف پر است؟
شاگردان با تعجب گفتند: بله.
دوباره معلم ظرفی از شن را از داخل جعبه بیرون آورد و داخل ظرف شیشه ای ریخت و ماسهها همه جاهای خالی را پر کردند.
معلم یکبار دیگر پرسید: آیا ظرف پر است؟ و شاگردان یکصدا گفتند: بله.
معلم یک بطری آب از داخل جعبه بیرون آورد و روی همه محتویات داخل ظرف شیشهای خالی کرد و گفت: حالا ظرف پر است.
سپس پرسید: میدانید مفهوم این نمایش چیست؟
و گفت: این شیشه و محتویات آن نمایی از زندگی شماست. اگر سنگ های بزرگ را اول نگذارید، هیچ وقت فرصت پرداختن به آن ها را نخواهید یافت. سنگهای بزرگ مهمترین چیزها در زندگی شما هستند؛ خدایتان، خانوادهتان، فرزندانتان، سلامتیتان، دوستانتان و مهمترین علایقتان. چیزهایی که اگر همه چیزهای دیگر نباشند ولی اینها باقی بمانند، باز زندگیتان پای برجا خواهد بود. به یاد داشته باشید که ابتدا این سنگ ها ی بزرگ را بگذارید، در غیر این صورت هیچ گاه به آنها دست نخواهید یافت. اما سنگریزهها سایر چیزهای قابل اهمیت هستند مثل تحصیل، کار، خانه و ماشین. شنها هم سایر چیزها هستند؛ مسایل خیلی ساده.
معلم ادامه داد: اگر با کارهای کوچک (شن و آب) خود را خسته کنید، زندگی خود را با کارهای کوچکی که اهمیت زیادی ندارند پر می کنید و هیچ گاه وقت کافی و مفید برای کارهای بزرگ و مهم (سنگ های بزرگ) نخواهید داشت. اول سنگهای بزرگ را در نظر داشته باشید، چیزهایی که واقعاً برایتان اهمیت دارند.
از سیده مرجان موسوی
سلام وب قشنگی زبود
سلام
وبلاگ جالب و خواندنیی داری عزیز.
به وبلاگ من هم سر بزن. خوشحال می شم.
سلام
مرسی
شما هم وب خوبی داری، عزیزم
عیدت مبارک
دارم یه کاری میکنم که به حساب این حکایت اینجوری میشه:
باید یه مقدارم سنگ ریزه خارج کنم تا بعد از یه مدت بتونم یه سنگ بزرگ تو اون شیشه بندازم. امیدوارم همینطور که فکر میکنم بشه.
موفق باشی
سلام
مطالب وبتون جالبه. استفاده بردم .خوشحال میشم سری بهم بزنید وتبادل لینک کنیم.
موفق باشید
این داستان من متن اصلی انگلیسی شو رو خوانده بودم
واقعا قشنگه
اما در آخر قبل از این که آب بریزه - به تکه شکلات هم می اندازه و بعد آب میرزه
آخر تمام مسائل یکی از شاگردها می پرسه - خوب این شکلات نماد چی بود
معلم میگه سوال خوبی بود - منظور این است که در آخر مهم نیست زندگی شما چقدر از مسائل گوناگون پر شده است - همیشه جایی برای شیرینی و شادی که شکلات نماد آن است وجود دارد
پایان دلچسبی بود
واقعا از توجهتون ممنونم