خوابهای سیاسی

روزنامه ها رو میخونم و به یاد خوابی که چند شب پیش دیدم میوفتم.

خواب خاتمی رو دیدم ....خواب دیدم دارم بهش میگم چرا دوباره کاندید ریاست جمهوری شدی؟ رای نمیاری .... 

حرفهای زیادی برای توجیه من زد که یادم نمیاد، ولی یادمه  که بعد از اینکه حرفهاشو شنیدم گفتم پس همه ی همه ی کسانی که میتونن رای بدن باید شرکت کنن... چون اگه قرار باشه که فقط با کارت ملی بتونیم  رای بدیم احتمال تقلب اون هم از نوعی که مو لای درزش نمیره وجود داره . 

جمله های خودم به طور واضح یادم مونده... 

 البته این دفعه اولی نیست که خواب خاتمی رو میببینم. 

در عرصه سیاست این مملکت به بعضی از افراد فکر میکنم و بعد هم خوابشونو میبینم.  

الان یاد روزی افتادم که خاتمی رو از نزدیک دیدم این یکی دیگه خواب نبود، واقعی بود. 

برمیگرده به زمانی که هنوز رییس جمهور نشده بود. رقابت بین خاتمی و ناطق نوری شدید بود البته جاسبی هم کارهایی میکرد تا رای دانشگاه آزادی هارو بگیره . 

من او موقع دانشجو بودم و با چند تا از دوستام تاکسی گرفتیم تا ما رو به مسجدی ببره که   خاتمی اونجا سخنرانی داشت. راننده تاکسی اون روز از ما به همین خاطر پول نگرفت.

وای که چه گاو بزرگی جلوی پای خاتمی کشتن.

ما به موقع خودمونو  به مسجد رسوندیم و در یک جای مناسب سنگر گرفتیم .

بعد از سخنرانی هم یادمه با دوستام داشتیم در مورد ساعتش، کفشش، خوش تیپیش و البته بادی گاردهای هرکولش صحبت میکردیم و من مست بودم از اینکه او برای من دست تکون داده بود . 

 حالا هم او دوباره اومده ... وقتش شده یا نه؟